چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود
 
درباره وبلاگ


به نام خدایی که دغدغه ی " از دست دادنش " را ندارم ...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 43
بازدید دیروز : 117
بازدید هفته : 525
بازدید ماه : 515
بازدید کل : 185441
تعداد مطالب : 135
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1


كد موسيقي براي وبلاگ

ماه من قدری تامل...!




حقيقتي ديگر یکی بود یکی نبود، داستان زندگی ماست. همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود. در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن. با هم ساختن. برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود. همه با هم بودند. و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم. از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست.
هیچ کس نمی داند، جز ما. هیچ کس نمی فهمد جز ما. و آن کس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.
و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.
نمیدانم چرا تمام حکایات با یک واژه آغاز میشد. حدیث تکراری، افسانه ای غمگین، داستانی شیرین یکی بود یکی نبود آن یکی که نبود کجا بود؟ چرا نبود؟
آن یکی که بود بدون آنکه نبود چگونه بود؟
چرا هیچ حکایتی با یکی بود و یکی بود آغاز نشد؟
و چرا در تمام افسانه ها کلاغ به خانه اش نرسید؟
کلاغ در کجا ماند ؟
و چرا تمام افسانه ها راست نبود؟
و چرا بالا رفتیم ماست بود پایین آمدیم دوغ بود
چرا قصه ما دروغ بود؟
قصه ما راست بود.
حقیقت بود.
تلخ بود افسانه نبود.
حکایت بود .



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 19:19 ::  نويسنده : Gity